چراااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟

لحاف من صورتی بود چرا سفید شده...؟

بالشم مثل پنبه بود چرا مثل سنگ شده...؟

بابا؟!خجالتی

تو که میدونستی از تاریکی میترسم چرا لامپارو روشن نکردی...؟

مگه داره بارون میاد...؟ چرا همه جا بوی خاک میده...؟

من که دیروز حموم بودم چرا منو شستن...؟

چرا همه گریه میکنن؟؟ آروم باشین...

" مگه وقتی زنده بودم ارزشمو فهمیدید...؟؟!!!-

♥ نوشته شده در شنبه 30 آبان 1394 ساعت 16:58 توسط ویکتور-شوکا:

خوش بگذره بهت

چرا بدون اجازه رفتی توی اون وبم هر کاری دلت خواسته کردی هاااااااااااااااان؟

/با چه اجازه ای؟؟؟؟؟

چرا اونا رو پاک کردی؟

جواب بده دیگه

اهان سرت شلوغه نمی تونی بیای نه؟؟؟؟؟؟

باشه بهت خوش بگذره گلی با ...........

♥ نوشته شده در شنبه 30 آبان 1394 ساعت 16:50 توسط ویکتور-شوکا:

یک نصیحت دخترانه

این انشای زیبا نوشته شده ی محدثه محمدی دوست گلمه

یک نصیحت دخترانه

همیشه خدا را شکر می کنم که دختر هستم.آخر دختر بودن خیلی با حال است.

اه اه خوب شد پسر نشدم .

 موجودات ریشی چندش ،

 با آن دماغ گندشان که شبیه داشبورد پیکان است

 یا آن سیب گلوی مسخره یشان

 یا هنگامی که به سن بلوغ می رسند صدایشان شبیه صدای کولر همسایه اصغر اقاست وشاید هم صدای اگزوز ماشین پسر دختر عموی نوه ی خاله پدرم

حالا اینها هیچ...

پشت لبشان چه؟

هنگام بلوغ پشت لبشان مانند جنگل گلستان سبز می شود.

حالا جالب اینجاست طوری راه می روند انگار مرد خانه شده اند!!

بچه برو دوغت را بنوش ،

 هنوز کله ات بوی پیتزا سبزیجات می دهد.

اصلا همین پسر دایی خودم شش ماه ندیدمش همین چن روز پیش به خانه یمان امده بود اصلا اورا نشناختم قیافه اش شبیه گراز ها شده بود

قبلا هم که خوشگلی ای نداشتد

حالا شما فرض کنید

دماغش از کله اش بزرگتر شده بود ،

دندان های جلویش هم مانند دندان های خرگوش بود ،

 پشت لبش هم که جنگل گلستانی برای خودش بود .

خیر سرش داشت با دختر خاله ی کوچکم بازی می کرد ، یکدفعه آنچنان دادی کشید که یک لحظه فکر کردم در باغ وحش ، قفس گوریل ها هستم .

خلاصه باید روزی هزار بار خدارا شکر کنیم که دخترهستیم

اصلا فکر کنم هدف خدا از آفرینش اینها پرکردن فضای خالی بوده است .

شاید هم برای سرگرمی آفریده شدند

 و

شاید هم برای خنده ی ما دختر ها !!

بروید و سجده شکر به جا بیاورید .

خدا نکند روزی

در قفس گوریل ها بیفتید و گرنه گوش هایتان کر می شود که هیچ ممکن است سرطان کمر نیز بگیرید !!!

 البته ته ریششان بماند

 آخر کدام گوریل در سن بلوغ ته ریش دارد؟!

 جوری خودشان را می گیرند انگار خیلی جذاب شده اند

و فکر می کنند ما در دلهایمان قربان صدقه شان می رویم ،

خبر ندارند بی چاره ها چقدر به آنها می خندیم!!

البته گوریل ها فقط در سن بلوغ چندش هستند ،

در واقع تحقیقات نشان می دهد که یک گوریل بالغ باحال که بدن هشت تکه دارد و

 یک ته ریش نسبتا جذاب و

 قد بلند واز همه مهم تر مازراتی مشکی

 می تواند موجب مرگ ما دختر ها شود !!!

همان گوریل های تازه به دوران رسیده بهتر از اینها هستند

 حداقل فقط سرطان کمر می گیریم!!!

پس نتیجه می گیریم از گفت و گو با هر گونه گوریل خودداری فرمایید .

خطر مرگ یا سرطان کمر!!!!

♥ نوشته شده در شنبه 30 آبان 1394 ساعت 16:34 توسط ویکتور-شوکا:

هر کاری .......

هر کار کردم فقط واسه  (داشتن) ارتباط با تو بود

♥ نوشته شده در جمعه 29 آبان 1394 ساعت 17:40 توسط ویکتور-شوکا:

هر کاری .......

♥ نوشته شده در جمعه 29 آبان 1394 ساعت 17:30 توسط ویکتور-شوکا:

ازت توقع نداشتم

خیلی بدی

خیلی

زیاد

واسه چی اخه

این حقم بود؟

اصلا فکر نمی کردم این طوری باهام رفتار کنی

بای گلم

♥ نوشته شده در جمعه 29 آبان 1394 ساعت 10:28 توسط ویکتور-شوکا:

خیلی می خندم خیلی

                                       

♥ نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394 ساعت 13:46 توسط ویکتور-شوکا:

                                      اره اینه

♥ نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394 ساعت 13:45 توسط ویکتور-شوکا:

                                         

♥ نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394 ساعت 13:44 توسط ویکتور-شوکا:

                          

♥ نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394 ساعت 13:44 توسط ویکتور-شوکا:

اره خب...

                                      

♥ نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394 ساعت 13:43 توسط ویکتور-شوکا:

نیستم.............

                                          

♥ نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394 ساعت 13:43 توسط ویکتور-شوکا:

همش خلافه

                                                     

♥ نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394 ساعت 13:42 توسط ویکتور-شوکا:

من خوبم

           

♥ نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394 ساعت 13:29 توسط ویکتور-شوکا:

خواهم رفت...........

               

♥ نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394 ساعت 13:27 توسط ویکتور-شوکا:

.............

                               

♥ نوشته شده در چهار شنبه 27 آبان 1394 ساعت 16:35 توسط ویکتور-شوکا:

من و تو.......

                       

♥ نوشته شده در چهار شنبه 27 آبان 1394 ساعت 16:33 توسط ویکتور-شوکا:

اره واقعا.......

ای بابا خوب عشقم داشته رانندگی میکرده

واقعا قانع کننده است

میخواستم بگم دوستام همه چی رو به راهه

ما الان با هم عالی ایمبوسه

تا بترکه چشمه هرچی حسوددددددددهزبان درازی

شوخی کردم

دوستون دارم هوارتااااااااا

 

 

♥ نوشته شده در سه شنبه 26 آبان 1394 ساعت 15:41 توسط ویکتور-شوکا:

من رو ........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا دیگه جواب منو نمی دی؟؟؟؟؟؟؟؟
بااینکه می دونم جوابت اصلا قانع کننده واسه بد قولی وجواب ندادن و رد دادن و...........این چیزا نیست ولی همین الان دارم بهت میگم امید وارم یه چیز درست و حسابی واسه گفتن داشته باشی

اگه نه خودت می دونیامروز می خواستم دلیل کارهایی که می کردم رو بگم اما تو بد قولی کردی........

یادم می مونه تو هم یادت باشه

فهمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

♥ نوشته شده در جمعه 22 آبان 1394 ساعت 10:58 توسط ویکتور-شوکا:

منو.............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

♥ نوشته شده در جمعه 22 آبان 1394 ساعت 10:57 توسط ویکتور-شوکا:

باشه ....

برو با هر کی که دلت می خواد اصلا نیا

اصلا مهم نیست

خوبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هااااااااااااااااااااااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بد

بد

بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

♥ نوشته شده در جمعه 22 آبان 1394 ساعت 10:28 توسط ویکتور-شوکا:

یادم می مونه ....................

                                

♥ نوشته شده در جمعه 22 آبان 1394 ساعت 10:26 توسط ویکتور-شوکا:

........

نا امیدم نکن از زندگی

خدا جونم خودت خوب میدونی خیلی وقته از ته دل نخندیدم

از گریه های شبونه خسته شدم

وقتی میخابم دیگه دوست ندارم بیدار شم

من همه رو به تو قسم میدم تورو به چی قسم بدم خدا ؟دیگه فقط یه چیز ازت میخام فقط یه آرزو دارم امیدم فقط به توئه

 

♥ نوشته شده در پنج شنبه 21 آبان 1394 ساعت 9:4 توسط ویکتور-شوکا:

شاید آرام تر میشدم
فقط و فقط……..
اگر میفهمیدی…..
حرفهایم به همین راحتی که می خوانی
نــــوشته نشده اند!!

♥ نوشته شده در سه شنبه 19 آبان 1394 ساعت 18:48 توسط ویکتور-شوکا:

 ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ
” ﺑﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ”
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻧﮑﻦ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ،
ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ…
ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ
ﺍﻧ
ﺘﻈﺎﺭ...

♥ نوشته شده در سه شنبه 19 آبان 1394 ساعت 18:45 توسط ویکتور-شوکا:

دل که نه!
ویران کده ی زمانه
اما گاهی هم میشود
در این مخروبه
گاهی…!
چای نوشید
نفسی تازه کرد
و شاید
ترمیمش…

♥ نوشته شده در سه شنبه 19 آبان 1394 ساعت 18:42 توسط ویکتور-شوکا:

                          

♥ نوشته شده در دو شنبه 18 آبان 1394 ساعت 17:39 توسط ویکتور-شوکا:

                                            

وقتی ی دختـــر باهات بحث میکنه. . .

 

غــر میزنه . . .

 

قهــــر میکنه . . .

 

دلـــش میگیــره . . .                  

 

از دستت گریه میکنه. . .                           

 

میـــگه... میـــگه... میـــگه...

 

و اشــکش سرازیر میشه و مجبورت میکنه

 

حرفشو گـــوش کنی..!

 

خوشحال بـــاش!

 

بــراش مهمـــی که اینجوریه...

 

اگه همش صدات میکنه

 

اگــه دوستش داری. . . ذوق کن..!

 

چون خیلی دوستــــت داره

 

اگه مردی  ...اگه عاشقی   ...  قدر مهربونیاشو بدون

 

بزار از ابراز عشـــقش به تو انرژی بگیره

 

بزار واست بخنده و بهش بگو که عاشق خنده هاشی

 

بهش بگو چقدر دوســ ـتش داری...

 

آروم باش و لبخند بزن

 

احترام بزار و بگو عشـــق من چی میخواد..؟

 

دخــــتر به همین سادگی آروم میشه

 

تو فقط مــــرد باش ...همــیـــن..! 

♥ نوشته شده در دو شنبه 18 آبان 1394 ساعت 17:37 توسط ویکتور-شوکا:

عشقم میگه..

عشقم میگه مطلب
بذار من موندم چی
بذارم
فقط اینو مینویسم
شاید جالب نباشه
اما حقیقته
دوست دارم عشقم
♥ نوشته شده در شنبه 16 آبان 1394 ساعت 17:37 توسط ویکتور-شوکا:

معلم گفت . . .

 

مــعــلم گـفـت الــف

گـفـتـم او

گـفـت ب

گـفـتـم بـا او

گـفـت پ

گـفـتـم پـیـش او

گـفـت ج

خـواسـتـم بـگـم جــدایــی

گـفـت نــگــو

♥ نوشته شده در شنبه 16 آبان 1394 ساعت 13:1 توسط ویکتور-شوکا:

دُنبـــآل.....


دُنبـــآل یکـ کلمه میگردم

یکـ کلمــه خامـوش

مانند یکـ بوس ـه

که جمع کند همــه کلمات
را

روی لب هــآے تو 

♥ نوشته شده در جمعه 15 آبان 1394 ساعت 14:44 توسط ویکتور-شوکا:

حال و هوای چشمانت

 

نشسته در تب حال و هوای چشمانت
کسی که لک زده قلبش برای چشمانت

بهشت را به بها میدهند شکی نیست
نشان چشم چرانی بهای چشمانت

برای خلق چنین نقش های دل چسبی
چقدر حوصله کرده خدای چشمانت ؟

درون قاب نگاهت کشیده است انگار
دو بچه آهوی زیبا به جای چشمانت

سکوت کرده ای اما غمین و بغض آلود
به گوش می رسد اینک صدای چشمانت؟

نگاه من به تنش کرده جامه احرام

مگر قدم بزند در صفای چشمانت

 

 

♥ نوشته شده در جمعه 15 آبان 1394 ساعت 14:33 توسط ویکتور-شوکا:

عشق یعنی


عشق یعنی:

وقتی نیستش به یادشی و می خوای باهاش باشی

وقتی باهاشی همش می خوای نگاش کنی

وقتی نگاش میکنی دوست داری از ته قلب شاد باشه

و وقتی داری نگاش میکنی و میفهمی از ته قلب خوشحاله عاشق تر شی

♥ نوشته شده در جمعه 15 آبان 1394 ساعت 14:29 توسط ویکتور-شوکا:

شعری برای تو

بی سبب نیست زمین سینه ی پر پر دارد

به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد

با نسیم سحری شعله نکش می ترسم

کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد

گر چه از بودن با تو تن ِ من می لرزد

فکر تو خواب و خیالی ست که در سر دارد

بوی خوش می وزد از سینه ی عطرآگینت

دل ِمن میل به دروازه ی قمصر دارد

یا به آتش بکش و یا به دلم راه بده

کوچه ی چشم تو یک مشت ستمگر دارد

فاصله درد عجیبی ست میان ِ من و تو ...

عابری در قفس تنگ ، کبوتر دارد

گرچه تشویش دل و دین مرا سوزانده ....

پدر عشق بسوزد .......به تو باور دارد ....

♥ نوشته شده در جمعه 15 آبان 1394 ساعت 14:11 توسط ویکتور-شوکا:

Design By : Bia2skin.ir